!این صفحه فعلن در وضعیت آزمایشی قرار دارد

2013/08/29

پنجمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران

 پوسترهای پنجمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران
از 20 تا 23 سپتامبر 2013 در هلند


سخنرانی کارل دیکس در سالگرد راهپیمایی واشنگتن - 28 اوت 1963

 کارل دیکس یک انقلابی است. کارل در سال 1970 به دلیل امتناع از اعزام و شرکت در جنگ با ویتنام، دو سال را در زندان نظامی گذراند. کارل دیکس به عنوان یک انقلابی کمونیست، تئوری کمونیستیِ سنتز نوین باب آواکیان را تبلیغ می کند. او Stop Mass Incarceration Network را در سطح آمریکا رهبری می کند و به همراه کرنل وست کمپینِ استُپ یا توقف STOP: Stop and-Frisk را پیش می برد. این کمپین دیسکورس "توقف راسیسم و سیاست تفتیش" را در شهر نیویورک تغییر داده است.

در لینک زیر سخنرانی کارل دیکس درباره ضرورت انقلاب را می شنوید و پلمیکی که او درباره عبارتِ "رویایی دارم" ِ مارتین لوترکینگ ارائه می دهد. او مدعی است که:
"ما نیازی به یک جنبش جدیدِ حقوق مدنی نداریم، ما نیاز به انقلاب داریم!"

We Don't Need A New Civil Rights Movement WE NEED REVOLUTION!


در لینکِ زیر هم می توانید سخنرانی مارتین لوترکینگ در راهپیمایی بزرگ طرفداران برابریِ حقوقی سیاه پوستان و سفیدپوستان در واشنگتن را ببینید و بشنوید. این سخنرانی مربوط به 28 اوت 1963 است. لوترکینگ در این سخنرانی جمله معروفی دارد: "رویایی دارم" که امروزه برای بسیاری از فعالینی که خواهان تغییر دنیا و روابط موجود هستند، بازتکرار شده و از رویا فراتر نمی روند! 

I Have a Dream
Martin Luther King's Address at March on Washington August 28, 1963

  https://www.youtube.com/watch?v=smEqnnklfYs

سخنرانی در اشتوتگارت در سالگرد تابستان 67

سخنرانی به زبان آلمانی در اشتوتگارت

برای دهه 60 و سالگرد 
سال 67! 

سخنرانان:  مینا زرین، 
طوبا کمانگر، 
بهرام قدیمی، آرمین


شعری از پیمان فاضلی در سالگرد تابستان 67

شعری از پیمان فاضلی
(بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷)
 
«برایِ دل‌دارانی که مانده‌اند؛ برایِ شراره»

برقِ شهر
از کفِ پاهاشان می‌گذشت
از فریادشان و دردشان،
برقِ شهر
از کمرگاه‌شان می‌گذشت
از فریادشان و
دردشان.

طاعون خبري ناگوار بود
و کسي با جورابي مچاله در دهان عاشق نشد
و کسي با دسته‌اي رازقی قرارش را لو نداد،
و طاعون
خبري ناگوار بود.

از آن ماه
از آن ماهِ تمام
که عشق‌هایِ دسته‌جمعی را
در خمیازه‌یِ زمین کاشتند
عقابي گرم
از زخمي مختصر وزیدن گرفت،
- بگوبه مرگ:
وصفِ شهر از بالایِ عقاب وصفِ کوتاهي نیست!
(اما چه دیر گفته بودند و او نمی‌دانست.)

برقِ شهر
از کفِ پاهاشان می‌گذشت
از فریادشان و دردشان
برقِ شهر
از کمرگاه‌شان می‌گذشت
از فریادشان و
دردشان.
حالا که به مرگ گفته‌اند و او می‌داند
حالا که شهر خاموش است
درست همین حالا
که همه‌یِ رویاها تاریک‌اند،
-با ردي از عقابي گرم در آسمان‌شان-
دل‌داراني مانده‌اند
که از مُرس‌بازی می‌آیند
از تماشایِ اعدام از تابوت از قپانی
و چوب خط‌های‌شان عمرِ رفته‌اند،
با این همه
برقِ شهر
از رویاهاشان می‌گذرد.

2013/08/26

باز تابستان، باز خاوران

  خاوران سرخ است
 کمیته جوانان بلژیک
آن‌ها هنوز جوانند …
علی‌اشرف درویشیان

آن‌ها را از کیف‌ات بیرون می‌آوری.بابا را، آبجی را و داداش را. می‌گذاری‌شان کنار میخک‌های سرخ و سفید. کنار لاله‌ها و شمع‌ها.گوشۀ عکس بابا شکسته؛ اما در زیر گلایولی پنهانش می‌کنی. موهایت سفید شده است. مادرها، همه موهاشان سفید شده است. بچه‌هاشان را از کیف‌هاشان و از توی پاکت‌هایی که در دستمال یا پارچه‌ای پیچیده‌اند، درمی‌آورند و می‌گذارند کنار گل‌ها و شمع‌ها. بابا که به گلایولی تکیه داده، موهایش سیاه است.سبیلش سیاه و پرپشت است. چشمانش می‌درخشد. لب‌هایش تکان می‌خورد: «از آخرین دیدارمان تاکنون، همیشه به یاد شما هستم. به یاد آن بغض ترکیده و اشک حلقه بسته در چشمانت. دوری‌مان رنج‌آور است، اما نباید باعث بی‌توجهی به زندگی بشود. ما هرگز حق نداریم که خود را از خوبی‌های زندگی محروم کنیم. روحیه بچه‌ها را نباید خراب کنیم. بچه‌هایم را به تو می‌سپارم و می‌دانم که در پرتو خوبی‌های تو، انسان‌های شریف و دوستدار زندگی خواهند شد.»
- لاله در لاله‌ای دشت خاوران.
- گولم می‌زدی. می‌گفتی رفته‌اند مسافرت. بعد که ناچار شدی مرا به دیدن بابا ببری، به دیدن داداش ببری، به دیدن آبجی ببری، فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. خود بابا خواسته بود که برای آخرین بار، مرا ببیند. بابا مرا بوسید و گفت: «مرا ببوس عزیزم، برای بقیه زندگی‌ات خوب ماچم کن، هر چه می‌خواهی ببوس. ذخیره کن. دارد تمام می‌شود، ها! پشیمان می‌شوی که چرا بیش‌تر ماچم نکردی.» و من او را هزار بار بوسیدم.
بابای خورشید به میخک‌ها تکیه داده است. داداش مزدک یک شاخه از گل‌ها را برده توی عکس‌اش و آن را بو می‌کند. مادرش دستی روی عکس می‌کشد:
- ای روشنی صبح به مشرق برگرد.
بابای خاطره، از پشت میخک‌ها، به جمعیت نگاه می‌کند و دنبال دخترش می‌گردد و می‌گوید:
«او مرا توی سلول انداخت و چشم‌بندم را باز کرد. شناختمش. سال‌ها پیش در همان سلول با هم بودیم، حتی هنوز می‌توانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود، برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. می‌خواست برود که دهانم را روی دریچه سلول گذاشتم و گفتم: یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. در را باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شب‌هایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرخ شد. سرش را پایین انداخت و رفت.»
مامان خاطره، رو می‌کند به عکس بابای او و می‌گوید: «آن ترانه‌ای را که در سلول می‌خواندی، یادت هست؟ هر روز غروب که توی سلول دلم تنگ می‌شد، منتظر می‌ماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»
- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم از زمین به آسمان رود. دور از یارم، خون می‌بارم.
یکی از مادرها، اشک‌هایش را پاک می‌کند و ذوق‌زده، جیغ می‌کشد:
«بچه‌هایم. این‌ها بچه‌های من هستند. همه‌ی آن‌ها با هم. هر پنج‌تاشان. هر پنج تا با هم.»
دخترش از توی عکس به او نگاه می‌کند: «مامان. من سوختن را از تو آموختم.»
مادر می‌گوید: «می‌دانی عزیزم، آخر، همه‌ی زندگی‌ام شما پنج تا بودید. همه‌ی زندگی‌ام.»
- ظلم ظالم، جور صیاد / آشیانم داده بر باد
دخترش می‌گوید: «حالا که داری ما را می‌بینی، دیگر گریه نکن، چشمانت سرخ شده، ورم کرده. حالا دیگر خوشحال باش که کنار ما نشسته‌ای.»
«باشد دیگر گریه نمی‌کنم؛ اما راستی شوهرت هم با شماست؟»
«مگر او را نمی‌بینی. آن جا نشسته توی میخک‌ها.»

مادر برمی‌گردد به طرف میخک‌ها. دامادش را می‌بیند و مویه می‌کند:
یوسف من پس چه شد پیراهنت / بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
عکس‌ها به دور از هیاهوی جمعیت، دور هم نشسته‌اند و با هم گفت و گو می‌کنند:
«مادرهامان همه پیر شده‌اند.»
«وقتی مرا از خانه بردند، موهایش سفید نبود.»
«خواهرم را ببین! او چرا موهایش سفید شده؟»
«اما موهای من هیچ تغییری نکرده.»
«آن‌وقت‌ها که دنبال ما می‌گشتند، یک روز مادرم تا نزدیکی من آمده بود. داد زدم، مامان! مامان جان! من این جا هستم. بیا کنارم بنشین. صدایم را نشنید. دور شد. مرا پیدا نکرد. گل‌ها و شمع‌هایش را روی گور دیگری گذاشت و نشست به درد دل کردن و اشک ریختن.»
بابای سپیده می‌گوید: «یک روز عاقبت پیدامان می‌کنند و گل‌ها و شمع‌هاشان را کنارمان می‌گذارند.»
بابای میهن می‌گوید: «و با تعجب فریاد می‌زنند: اِ شما هنوز جوانید؟!»
یکی از عکس‌ها دست دراز می‌کند و شاخه‌ی میخکی به همسرش می‌دهد:
- گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم.
و همسرش به او پاسخ می‌دهد:
- تو را من چشم در راهم، شباهنگام…
خواهری از دور به عکس برادرش اشاره می‌کند: «شبی به خوابم بیا و بگو کجا هستی؟ تا کی دنبالت بگردیم؟»
برادرش از توی عکس دستش را به سوی شمعی که در حال سوختن است دراز می‌کند و هیچ نمی‌گوید. مادر بوسه‌ای به عکس پسرش می‌زند: «نازلی سخن بگو.»
- نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
یکی از مادرها، عکس دخترش را می‌بوسد. موهایش را ناز می‌کند: «طفلکم. تو که همه‌اش دوازده سال داشتی. قربان چشمان قشنگت بروم.»
یکی از عکس‌ها که اشک شمع رویش ریخته، با لهجه‌ی کرمانشاهی از همسرش می‌پرسد: «پس روله‌مان کو؟ نمی‌بینمش.»
همسر او تند اشک‌های خود را پاک می‌کند و با صدای لرزان می‌گوید: «پارسال آمد پیش خودت. مگر او را ندیدی. نکند توی راه گم شده باشد؟»
دختری از کنار یکی از گلدان‌ها، لبخند می‌زند: «مامان گریه نکن بیا کنارم بنشین. دلم برایت یک ذره شده. حالا هم که آمده‌ای هی اشک می‌ریزی.»
زن اشک‌هایش را پاک می‌کند. وقتش رسیده که از هم جدا بشوند.
- سر اومد زمستون، شکفته بهارون. گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون. کوه‌ها لاله‌زارن، لاله‌ها بیدارن، تو کوه‌ها دارن، گل گل گل، آفتابو می‌کارن. توی کوهستون. دلش بیداره. تفنگ و گل و گندم، داره می‌کاره. توی سینه‌اش جان، جان، جان. یه جنگل ستاره داره، جان، جان. یه جنگل ستاره داره.
مادرها، بچه‌هاشان را از توی گل‌ها و کنار شمع‌ها برمی‌دارن. خیلی آرام در دستمال‌ها و پاکت‌ها می‌پیچند. توی کیف‌شان می‌گذارند و با خود به خانه‌هاشان می‌برند.

2013/08/11

اخراج رفیق " جابر کلیبی " از کانادا محکوم است

اخراج رفیق " جابر کلیبی " از کانادا محکوم است 
اخراج رفیق "جابر کلیبی" از کانادا بار دیگر چهره سازش کارِ نظام سرمایه داری را عریان کرد. باید در برابر این سیاست سرمایه داری جهانی و تصمیم دولت کانادا قاطعانه بایستیم. از تمام مبارزین انقلابی و فعالینِ جنبش مبارزاتی می خواهیم که همراه یکدیگر به آن پاسخ دهند. قابل ذکر است که رفقای انقلابی غیرایرانی در بلژیک و فرانسه و چند کشور اروپایی نیز در این مبارزه در کنار ما هستند و از هم اکنون در سایت ها و جلسات خود، به افشای این اقدام دولت کانادا پرداخته اند. 

متن زیر توسط رفقا پروانه و جابر ارسال شده است:
رفقا واقعاً خسته نباشید
از این همه شور و شوق و حساسیت شما از صمیم قلب سپاسگزاریم، ما با وجود رفقای مبارزی چون شما هیچ باکی از تهدیدهای ارتجاع داخل و خارج نداریم! امید که این مبارزه بتواند انگیزه ای در گسترش ابعاد مبارزه جهت اتحاد و همگامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی گردد! به امید چنین شرایطی! رفقا ما با پیشنهادهای سازنده ای که رفقا دادند کاملاً موافقیم و آنها را در راستای پاسخگویی به شرایط کنونی می دانیم، موفق باشید
پروانه
جابر



*****
مبارزه انقلابی برای سرنگونی یک رژیم فاشیستی از قبیل جمهوری اسلامی، "تروریسم" نیست! 
امروز، ۷ اوت، سرانجام دلایل اخراج از خاک کانادا را به من اعلام کردند: " ممنوعیت اقامت به دلایل امنیتی برای اینکه او باعث یا مسبب اعمالی است که هدفش سرنگون ساختن یک دولت از طریق قهرآمیز است." (گزارش مامور اداره مهاجرت)
این در واقع دلیل اصلی برای توجیه ممنوعیت اقامت در کانادا می باشد. ضمناً این گزارش بر این اساس است که: "دلایل مستند همچنین نشان می دهند که جابر کلیبی یک فعال چپ رادیکال "ضد خمینی" بود که در رابطه با "چریک های فدایی خلق ایران" و "جنبش نوین کمونیستی ایران" قرار داشت. هدف او سرنگون ساختن قهرآمیزحکومت ایران است. جابر کلیبی در 20 سپتامبر 1986، در فرانسه توسط د. اس. ت. (پلیس سیاسی فرانسه) به اتفاق سه همدست دیگر ... دستگیر و متهم به تروریسم ... شده بود. "(همانجا)
این ها بطور خلاصه دلایلی است که برای توجیه ممنوعیت اقامت من در کانادا در گزارش مامور اداره مهاجرت آمده است.
بنابراین روشن است که مساله بر سر فعالیت من برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تدارک عملی در این زمینه است. بدین سان، طبق نظر دولت کانادا، فعالیت در جهت سرنگونی قهرآمیزِ جمهوریِ تروریستی اسلامی، خود "تروریسم" است!!
این نظر دولت کانادا چیزی جز کریمینالیزه (جنایی کردن) جنبش انقلابی زحمتکشان ایران برای رهایی از یک رژیم جنایت کار، نیست.
استناد دولت کانادا به آنچه که در 27 سال پیش در فرانسه اتفاق افتاد و به مرورِ زمان روشن شد که دولت فرانسه یورش به اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی را در اثر فشار دولت ایران برای اخراج نیروهای اپوزیسیون از این کشور انجام داده بود، بی اساس است. در این زمان است که مجاهدین خلق از فرانسه اخراج می شوند، بیش از 100 پناهنده سیاسی ایرانی را به کشور گابُن تبعید می کنند و ما را به عنوان یک جریان انقلابی که علیه رژیم مبارزه می کرد دستگیر و به زندان محکوم نمودند.
حال سوال این است که این واقعه که تازه خود فرانسه هم آن را از پرونده ما حذف کرده و به من پاسپورت فرانسوی نیز داده است چه ربطی به وضعیت کنونی ما در کانادا دارد، که مدت 8 سال است در این کشور بطور قانونی اقامت داریم و مشغول کار هستیم و هیچ موردی یافت نمی شود که این اقدام دولت کانادا را توجیه پذیر سازد؟ جز حمایت دولت کانادا از انتخاب حسن روحانی که وزیر امور خارجه این کشور ابتدا آن را "دروغ و دغلکاری" خواند ولی بلافاصله آن را پس گرفت و انتخاب حسن روحانی را "به مردم ایران تبریک" گفت!!
باید یاد آوری کنم که همین چند وقت پیش جمهوری اسلامی از جانب مجلس کانادا به عنوان "جنایت علیه بشریت" به مناسبت کشتار زندانیان سیاسی سال 67 محکوم شده است. آنوقت چگونه ممکن و منطقی است که مبارزه انقلابی علیه چنین رژیمی، "تروریسم" اعلام شود و معتقدان به آن را از حق اقامت در کانادا محروم کنند؟
طبعاً من علیه این اقدام دولت کانادا اعتراض و تقاضای تحقیق کرده ام از این رو مساله محول شده به کمیسیون تحقیق که مدتی بطول می انجامد. برای 29 اوت قرار حضور در این کمیسیون را دارم که پس از آن روند نوعی دادگاه به خود خواهد گرفت و دو سه ماهی طول خواهد کشید. تنها کسی که می تواند این حکم را ملغی کند وزیر امور مهاجرت است. یاد آوری کنیم که هنگام ورود به خاک کانادا ماموران مرزی پاسپورت مرا ضبط کرده و من باید خود را هر چهار شنبه به اداره مهاجرت معرفی کنم.
مبنای فشار به دولت کانادا :
1- اعتراض به کریمینایزه کردن مبارزه مردم ایران علیه رژیم تروریست جمهوری اسلامی توسط دولت کانادا
2- 27 سال پس از سپری شدن ماجرای فرانسه و ملغی شدن آن، هیچ منطقی برای دولت کانادا در تکرار آن وجود ندارد!
3- دولت کانادا باید از توسل به چنین بهانه هایی برای ایجاد تضییقات علیه نیروهای اپوزیسیون و در حمایت از جمهوری اسلامی دست بردارد!
4- اعتراض به حکم اخراج من از کانادا و لغو آن
این مطالب استخوان بندی فعالیت ها را تشکیل می دهد و رفقا می توانند بر اساس شرایط محل و برای پیشبرد بهتر فعالیت ها به ابتکار خود مطالبی را اضافه کنند یا فرمولبندی ها را برای موارد معیین خود تنظیم کنند. بهر رو فعالیت در این زمینه بنا بر شرایط هر محل و منطقه انجام می گیرد و با اعتمادی که به همه رفقا داریم، آن ها هستند که تشخیص می دهند چگونه و با چه فرمولبندی مناسب برای هر ارگان و هر موقعیتی فعالیت ها را پیش ببرند.
اعتراضات می توانند به زبان انگلیسی به آدرس زیر ارسال شوند
آدرس وزیر مهاجرت کانادا به قرار زیر است :
The Honourable Chris Alexander , Citizenship and Immigration Canada , Ottawa(Ontario),
K1A 1L1
Ministre@cic.gc.ca Ministre@cic.gc.ca

با بهترین آرزوها برای تک تک رفقا
پروانه- جابر

چند توضیح برای روشن شدن وضعیت کنونی ما در کانادا :
ما، پروانه و من همراه با دو دخترمان در سال 2005 به کانادا آمدیم و در سال 2007 پس از طی مرحله انتخاب توسط دولت کبک، تقاضای اقامت دائم کردیم. اینک 6 سال است که منتظر دریافت جواب از جانب اداره مهاجرت هستیم. بچه های ما یکی در دانشگاه سال آخر جامعه شناسی را طی می کند و دیگری سال آینده به دانشگاه خواهد رفت. ما تا کنون با اجازه کار در کانادا زندگی می کنیم.